حضرت عبید:
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
هادي خرسندي ملقب به دامبول السلطنه، فرزند احمد خرسندي در سال 1322 (اول مرداد) در فريمان متولد شد. دروس اوليه را در زادگاه خود به پايان رساند. در دبيرستان ذوقي تهران سال 1335 ـ 1340 درس خواند سپس در دبيرستان ابومسلم ادامه داد (1341 ـ 1342) و در پنجم طبيعي، تحصيل را خاتمه داد.
خرسندی که دیپلم هم ندارد درتوهین و تهمت به نویسندگانی مانند،استادجلال متینی،علی میرفطروس،حمید شوکت ودکتر مصباح زاده ، هوشنگ وزیری و...ید ِ طولائی داشته است.
با شروع بلوای ۵۷ بناگهان متحول شد. بقول شاعر:
آنچنان فضای ٥٧ تیره و تار و سرابی شد که هادی خرسندی وافوری هم انقلابی شد
وی که قبلا خ... سناتور مسعودی میمالید نا گهان با خدا گشت و حالی به حالی شد
بعد انقلاب هم قلم به دود ودم شد(بقول یک دوست لندنی هرکس میز مشروبش را حساب کنه براش صد جفتک میندازه).
تا بحال دیدید به رجویون و جبهه ملی هجوی کرده باشد؟ ۲۴ ساعت هم با اینها است!(بدون شرح!)
این نگاه دریوزه و گردن کج نشان چیست؟
«آخرین نطق»دوازدهم بهمن ۱۳۵۷به دنبال نطق شاپور بختیار، نخست وزیر، هادی خرسندی، طنزنویس و روزنامهنگار شناخته شده ایرانی، طی طنزنوشتهای با عنوان «آخرین نطق» به شوخی با نطقهای شاپور بختیار پرداخت.سخاورز، کاریکاتوریست برجسته ایرانی نیز در کاریکاتوری با عنوان مرغ توفان، بختیار را به کاریکاتور آورد. متن کامل نوشته هادی خرسندی چنین است:ببینید آقا، هر کاری اصولی دارد. بنده خودم سالها مبارزه کردهام. زندان رفتهام. همین پیش پای شما از زندان درآمدم. الآن هم ارتش کاملاً در اختیار من است. دستورات را من میدهم. دستور تیراندازی هم نداده بودم، ولی اگر جلو ژاندارمری شلوغ نکرده بودند، جلو دانشگاه کشته نمیشدند.بعد رفتند جلو دانشگاه شلوغ کردند، جلو ژاندارمری کشته شدند. ملاحظه بفرمایید ملتی که به دیکتاتوری عادت کرده و من به او آزادی دادهام، دوباره میخواهد برود زیر دیکتاتوری. خیال هم میکند ساواک به کلی منحل شده. خیر آقا، بنده تازه لایحهاش را دادهام به مجلس.آن وقت میگویند زندانیهای سیاسی را آزاد کن. بسیار خُب، زندانی اگر «سیاسی» باشد، آزادش میکنیم ولی اگر قاتل باشد یا تروریست باشد یا کتاب مارکس خوانده باشد یا شعر گفته باشد، این دیگر زندانی «سیاسی» نیست. یک نفر اسلحه همراه دارد. یک نفر نارنجک دستش بوده، اینها قاتل هستند.آن یکی را گرفتهاند. کتاب مارکس همراهش بوده به این کلفتی. توی سر هر کس میزده، جابجا پس میافتاده. چطوری آزادشان کنم. من خودم بیشتر از همهشان زندان کشیدهام، میگویند چرا جوانان نازنین را توی خیابان به گلوله میبندید؟آقا پسره ذلیل مرده نارنجک پرت کرده طرف مأمورین. خُب معلوم است مأمورین هم که «داج بال» بازی نمیکنند، بزنی، میزنند وگرنه دو میلیون نفر دیروز مثل آدم رژه رفتند چرا نکشتم؟ ما که نمیخواهیم مردم را دو میلیون دو میلیون بکشیم.اما همینها جرأت دارند پنج تا پنج تا، ده تا ده تا بیایند توی خیابان. من آقا خودم ۲۵ سال مبارزه کردهام. این عکس دکتر مصدق را ببینید به این بزرگی. مسلماً تا حالا عکس به این بزرگی از دکتر مصدق ندیدهاید. ۳۵۰ تومان فقط پول چاپش شده، آن هم در این شرایطی که اقتصاد مملکت ورشکسته است و دیناری پول نداریم.آن وقت آقا میگوید استعفا بده بیا پاریس. آقا را باش! ما ۲۵ سال مبارزه کردیم تا نخست وزیر شدیم حالا بیاییم به خاطر یک مسافرت استعفا بدهیم! البته من میدانم تقصیر اطرافیان است. آنها نمیگذارند. دکتر مصدق هم گرفتار اطرافیانش بود. من خودم خبردارم آقا، من خودم آن موقع جزو اطرافیان دکتر مصدق بودم پریروزها هم رفتم سر قبرش، اگر بدانید چقدر گریه کردم آقا.من خودم پنج سال زندان بودم. چک بیمحل که نکشیده بودم. آقا، زندانی سیاسی بودم. بعله آقا ده سال زندان سیاسی بودم. بالاخره هم ملاحظه فرمودید. آنقدر نرفتم پاریس تا آقا خودش مجبور شد بیاید. من ۲۵ سال مبارزه کردهام.شش ماه قبل از آن هم مبارزه کرده بودم، روی هم میشود بیست و پنج سال و شش ماه، ولی حالا مملکت یک ارتش دارد، یک دولت دارد و یک نخست وزیر، نه بیشتر، نه کمتر، هر کس هم کار نکند، تیر نیندازد، سر برج حقوق ندارد.ما ضرر نمیکنیم، خودشان ضرر میکنند. امروز میگویند مرگ بر بختیار، بگذارید بگویند. از کجا معلوم مرا میگویند؟ شاید تیمور بختیار را میگویند. من از این چیزها نمیترسم. مرگ بر هیتلر هم میگفتند. مگر آن خدا بیامرز ترسید. من خودم زندانی سیاسی بودم.البته با زندانیان سیاسی، چندان هم بدرفتاری نمیشود. ۱۵ سال زندان بودم، ۲۵ سال مبارزه کردم، ولی برای حضرت آیتالله خمینی نهایت احترام را قائلم. ربطی هم بهم ندارد ولی استعفا نمیدهم.من به این مردم آزادی دادهام. من آزادی را به این مملکت برگرداندهام. الآن هم اگر فرصت بدهند، اگر بگذارند این برنامه درازمدتی که به مجلس دادهام، عملی شود، قول میدهم تا چند سال دیگر مملکت را تا دروازههای تمدن بزرگ برسانم. اصولی را که من به عنوان نخست وزیر قانونی ملت ایران...-------------------------------------------------------------------------بختیار از مرز بازرگان گریخت
شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۵۷با گذشت شش روز از پنهان شدن بختیار و با وجود اینکه برخی روزنامهها چند بار شایعه دستگیری او را منتشر کردند، اما هنوز هیچ خبری از سرنوشت شاپور بختیار به دست نیامده است. بیشترین شایعات دلالت بر این داشت که مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر پس از انقلاب در فرار بختیار، آخرین نخست وزیر قبل از انقلاب نقش داشت. هادی خرسندی در شعری که در هفته نامه ایرانشهر و روزنامه اطلاعات منتشر شد، در تاریخ ٢٨ بهمن ۱۳۵۷ چنین سرود:گفت دانی؟ بختیار از دست مسوولان گریخت
رادیو ایران خبر میداد از زندان گریخت
گفتمش: اما خمینی مرزها را بسته بود
گفت: شاید بختیار از مرز بازرگان گریخت
و حالا درنقش مدافع بختیار
-----------------------------------
در نقش رفیق گرمابه و گلستان اسماعیل خویی
و گوسفند خواندن اسماعیل خویی
خانم فرح پهلوي، بهتر است خون مبارزان وطن را گوسفند نکند. دنبال گوسفند اگر ميگردد اينک شاعر و روشنفکر تبعيدي: اسماعيل خوئي! که بعد از 25 سال، دفاع از نمايش خشتک خميني را، خشتک خويش بر سر ميکشد و بع بع ميکند!البته غافل هم نيست که در آن لا لوها يک صفت «آدمخوار» هم به خميني بدهد که لايش زياد باز نباشد. (يا فقط براي آلمان ها باز باشد)! خانم فرح پهلوي! گوسفند اينجاست. لازم داريد؛ قدري علف رو کنيد؛ از فردا براتان سلطنت طلب هم ميشود! (اگر تا حال نشده باشد)
----------------------------------------------------------
شهر نو خواندن ایران
اينکه شده شهرنو ايران ما
-------------------------------------------
شرکت در مراسم مجاهدین
http://www.youtube.com/watch?v=PgZS6S5XWwE
-----------------------------------------
بدون شرح!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.